امروز یکشنبه 04 آذر 1403 http://lawyer.cloob24.com
0

اغلب تئوری های تازه دموکراسی با نقد توتالیتاریسم گره خورده است، تا آن حد که بحث اصول پرستانه بین سوسیالیسم و لیبرالیسم تقریباً منسوخ بنظر می رسد. ریمون آرون و کارل پوپر، همچنین هانا آرنت و کلود لوفور نمایندگان گرایش تا اندازه ای تازه در تأکید روی گوهر دموکراسی به طور کلی در ارتباط با پدیده توتالیتر هستند؛ در صورتی که اندیشه ورانی چون یورگن هابرماس و جان رالس خیلی ویژه در قید آن چیزی هستند که امروز در شرایطی می تواند نقش بازی کند که جامعه های غربی پیشرفته را که فرهنگ سیاسی شان بنا بر ایده آل های دموکراتیک بورژوایی شکل گرفته، توصیف کنند

ژان مارک فری - برگردان: ب. کیوان

رابطه ای که ارتباط (Communication) و سیاست را پیوند می دهد، تا زمان ارستو قدمت دارد. در نزد جدیدی ها، ویکو در گفتمان خود درباره «روش بررسی های عصر ما» و کانت در جزوه های سیاسی اش و بویژه در پاسخ اش به پرسش: «روشنگران» کیانند؟ پیش از این مفهوم ارتباطی قدرت سیاسی را توضیح داده اند. در این جا به فیلسوفان اسکاتلندی و لیبرال های امریکایی قرن 18 اشاره نمی کنیم، بخاطر اینکه ارتباط عمومی و آزادی بیان می بایست اهرم واقعی عدالت و پیشرفت را تشکیل دهند.

اکنون هم عصرهای ما از این حیث در چه وضعیتی قرار دارند؟ اغلب تئوری های تازه دموکراسی با نقد توتالیتاریسم گره خورده است، تا آن حد که بحث اصول پرستانه بین سوسیالیسم و لیبرالیسم تقریباً منسوخ بنظر می رسد. ریمون آرون و کارل پوپر، همچنین هانا آرنت و کلود لوفور نمایندگان گرایش تا اندازه ای تازه در تأکید روی گوهر دموکراسی به طور کلی در ارتباط با پدیده توتالیتر هستند؛ در صورتی که اندیشه ورانی چون یورگن هابرماس و جان رالس خیلی ویژه در قید آن چیزی هستند که امروز در شرایطی می تواند نقش بازی کند که جامعه های غربی پیشرفته را که فرهنگ سیاسی شان بنا بر ایده آل های دموکراتیک بورژوایی شکل گرفته، توصیف کنند.

میان نویسندگان مختلفی که نام برده ام، اندیشه ارتباط بطور بسیار نابرابر ارائه شده است. امّا همواره می توان چند طرح را در آن جستجو کرد. به عقیده پوپر، این اندیشه در درونمایه خطاپذیر جامعه های باز عینی جامعه هایی وارد شده که به شهروندان امکان نقد فکرهای سیاسی و ایدئولوژی هایی را می دهد که مبنا قرار می گیرند و در ضمن از این عقیده ها و ایدئولوژی ها می طلبد که در نفس خود «بطور دیالکتیکی» خود را از ابطال دلیل ها و تقلید نادرست تجربی در امان ندانند، چیزی که از سوی دیگر، خیلی زود ادوارد برنشتین علیه مارکسیسم ارتدکس که پس از مرگ انگلس بر سوسیال دموکراسی آلمان فرمانروا شد، اعلام داشته بود. به عقیده لوفور نقد «خود سالاری» (Egocratie) به مثابه لزوم توقف گفتمان روی امر اجتماعی به سود تجسم همانندی دانایی و توانایی و به مثابه رد آسیب شناسانه دگربودگی، نشان از انگار ُمعین ارتباط دارد، حتی اگر درونمایه های «نامتعین بنیادی» و «تقسیم آغازین» امر اجتماعی رخنه آشکاری در نپذیرفتن ناگزیر هر چشم انداز وفاقی ایجاد کند و بدین ترتیب در نقد لیبرالی «دموکراسی های توتالیتر»، «وحدت عملگرایانه» و «کثرت ناگرا» که تالمون پیش نمونه آن را نزد روسو می دید، انعکاس یابد.

از نظر آرون و رالس کشف ایده پایه ارتباطی مشروعیت امکان پذیر است. البته، بخصوص از نظر آرنت و هابرماس ارتباط پارادیگم مرکزی اندیشه سیاسی است. به گمان من می توان بدون زیاده روی ارادی ملاحظه کرد که آرنت و هابرماس دو روایت معاصر بسیار مشهور یا آشکار مفهوم ارتباطی را به نمایش می گذارند: قدرت نزد آرنت و حاکمیت نزد هابرماس. من با حرکت از این دو مرجع برای معرفی کردن آنها، سپس درباره مفهومی بحث خواهم کرد که از نتیجه نقدی ناشی می شود که هابرماس نه فقط آرنت بلکه همچنین روسو گرایان، لیبرال ها و مارکسیست ها را مخاطب قرار می دهد تا «مفهوم هنجاری فضای عمومی» خود را که مبتنی بر ایده «حاکمیت توده ای به مثابه روند کار» است، بیرون کشد. در برابر پرسش: این چه معنی می دهد؟ سئوال عملی تر: در این باره چه می توان کرد؟ اضافه می شود.

مرجع ها: هانا آرنت و یورگن هابرماس

آرنت، مفهوم ارتباطی قدرت را در چارچوب زندگی فعال (Vita activa) توسعه داد و بطور اساسی از فرق گذاری ارستویی بین پراکسیس (Praxis) و تکنیک (techné)، بین حکمت عملی (Phronésis) و شناخت (Epistemé) حرکت می کند. بازگشت بسیار مثبت به این تمایزهای متداول در دکترین کلاسیک سیاست بطور کلی از حیث راه و روش علیه جدیدی ها هدایت شده است؛ و این، پس صحنه مفهومی اندیشه سیاست و نقد توتالیتاریسم را تشکیل می دهد. تمایز روشن، یونانی بین پراتیک و تکنیک، خردمندی و علم، عقیده و شناخت، اصلاح مقعول در قبال عقلانی را در هدف دارد؛ و در ضمن با افزایش سهم هستی شناسی - انسان شناسی بین شهر عمومی سیاسی و شهر خصوصی اقتصادی، یعنی بین دولت شهر (Polis)، آزادی بین برابرهای گردآمده در Agora حکومت می کند که در آن این جانشینی ابدی را که مایه افتخار است، کسب می کند و در OÏkia مکان خصوصی روندهای بیولوژیک: تولید مثل، زایش، بقا و مرگ حکومت می کند که در آن همزمان ضرورت طبیعی و سلطه مشروط فرمانروای خانه است. به عقیده آرنت بنظر می رسد که رقیق کردن این تمایزها در واقعیت جامعه مدرن نمایشگر ابهام اندیشه، فراموشی ازادی حقیقی (که آزادی جدیدی ها نیست) و فراموشی سیاست است. اکنون در شرایط پذیرش آن در فرانسه بدیهی است که نقد مارکسیسم که با بوق و کرنا بنا بر درونمایه «استقلال سیاست» هدایت شده، سپس بازگشت ناگزیر تزهای لیبرالی می توانست به ویژه با درس ارستویی آرنت که با تقسیم بنیادی قلمرو عمومی به عنوان مکان سیاست، از قلمرو خصوصی به عنوان مکان اقتصاد می آغازد، ادامه یابد، در صورتی که آن سوی اتلانتیک ارستوگرایی به سلاح پسامدرن نقد بی پرده محافظه کاری تبدیل می شود.

البته آرنت لحظه ای به بازگشت به یونان نمی اندیشد. او فقط به تجسم های لئو اشتراوس بنفع حقوق طبیعی کلاسیک توجه دارد. او تنها به یادآوری یک سنت مهم «کلاسیک» به این مفهوم که همواره چیزی برای آموختن ما یا جلوگیری از فراموشی ما دارد، بسنده می کند. این تکیه گاهی است که او بر پایه آن مفهوم ارتباطی قدرت را گسترش می دهد که به شدت آغشته از سنت های خیلی معاصر پدیدارشناسی و هرمنوتیک است. آنچه که او آن را «قدرت» (Power, Macht) یا «قوه» (Puissance) می نامد، چیزی غیر از «خشونت» (Gewalt) را تشکیل می دهد. قوه گوهری ارتباطی دارد و مبتنی بر «عقیده ای است که خیلی ها آشکارا با آن موافقت کرده اند». این وفاق به لحاظ خصلت عمومی پشتیبان نهاد است. نهاد همه نیروی اش را مدیون آن است امّا به محض اینکه از وفاق آغازین فاصله می گیرد، به خشونت باز می گردد: یعنی در انتزاع سیستم های شئی شده و معنی های عینی شده داخل می گردد و ابزاری می شود و در نتیجه پراتیک سیاسی را در تکنیک فاسد می کند و باعث رقیق شدن عمومی و خصوصی در انزوای محاسبه های گزینش عقلانی پربها در سازمان ها می گردد. شکنندگی ویژه قدرت سیاسی از گرایش حتمی شکل بندی های خودبخود انجمن ها، مشاوره ها و شوراهای کارگری (سوویت) ها به سازماندهی فعالیت بر پایه مدل تکنیکی - استراتژیک Zweckrationalität وبری و مارکسی و بطور ُکلی مدرن ناشی می شود. پس این «لحظه های ممتاز» ارتباط است که بی درنگ در سازمان ناپدید می گردد.

بازمانده ابهام تفسیر در آنچه که مربوط به فلسفه سیاسی آرنت است، شاید حل نشدنی باشد. فلسفه سیاسی آرنت از خود با فلسفیدن دفاع می کند؛ و بدون شک با همه اهمیت، اگر این درست باشد از فلسفه چیز دیگری جز توصیف که البته ارزشگذارانه است، انتظار داریم، بی آنکه کاملاً هنجاری باشد و از هر توضیح درباره اصل سازنده جامعه های ما یا یک جامعه ایده آلی با هنجار اساسی عدالت و پایه قانونیت می پرهیزد. سه نکته در این باره لازم به توضیح است:

1. در نزد آرنت تئوری دموکراسی وجود ندارد، بلکه ا ندیشه سیاسی وجود دارد. وانگهی آرنت علاقه بسیار محدودی به Demos (مردم) و همانطور به Kratein دارد. فراسوی ظرافت های، مسئله برای او هرگز کمک گیری از مقوله های مدرن دموکراسی، حاکمیت مردم، هیئت اجتماعی، استقلال قانونگذاری، اراده عمومی یا هر مفهوم «روسویی» که او در ظاهر از آن کراهت دارد، نیست.

2. مستقل از اندیشه ورزی دقیقاً سیاسی اش، او فقط از جدیدی های خیلی هایدگری به عنوان نمایندگان سرگردانی نمونه وار متافیزیکی های ذهنیت انگار صحبت می کند، که در آن ادعاها به همگانیت، استقلال، در نهایت خود را در خلال زوال معاصر خود باوری تکنیک گرایی می نمایاند که امروز موجب گردیده است که ما «منقرد» و سرگردان باشیم.

3. از این رو، دعوت به خاطره، به سنت و مفهوم مشترک، در برابر نقد، خرد و حقیقت، ترمیم بسیار گادامری پایه، مذهب و آمریت را توجیه می کند. البته، باید به بیان دوباره این واژگان پرداخت. پایه این وفاق اصلی به وسیله نهاد: رم، آمریت در خاطره حفظ شده است. آمریت (Auctoritas) از حیث ریشه شناسی است: یعنی افزایش این پایه که به وسیله خاطره آن را پرورش می دهند. بطوری که یک سنت، جریان آر یان که به گفته توکویل بدون آن «در تاریکی ها پیش می رویم» از آن نتیجه می شود. هویت سیاسی، هویت فرهنگی از آنجا بطور تنگاتنگ در هویت روایتی ارزشمند برای پل ریکور بهم می پیوندند. امّا بسیاری از فیلسوفان در اختلاف با ریکور به هدایت پارادیگم هرمنوتیک بدون رویارویی نقادانه با دیگران بسنده می کند. به عقیده آرنت، این امر با زیباسازی سیاست پیش می رود. زیباسازی که باید آن را جدّی گرفت. چون می دانیم که از زمان کانت زیباشناختی مکان درون ذهنیت آزاد است که از هیچ مفهوم علمی و هیچ اصل اخلاقی پیشینی سرچشمه نمی گیرد. بنابراین، عقیده بطور اساسی کار گزینش و سلیقه است- چیزی که به هیچ وجه موضع کانت در زمینه اخلاق و سیاست نبود. امّا از نظر آرنت که متأسف از آن است که کانت «معنی های ضمنی اخلاقی و سیاسی کشف هایش» را از تئوری زیباشناختی بیرون نکشیده است. یک ورطه عقیده را از شناخت- که هنوز بیش از doxa به Epistemé مربوط بود - جدا می کند، بطوریکه سیاست به حقیقت های خرد که صادق در دایره آن است، تقلیل پذیر نیست.

این بیش از هر چیز، نقطه استراتژیکی است که هابرماس می کوشد برای بیرون کشیدن مفهوم ارتباطی قدرت - و بطور کلی اندییشه سیاسی - به نقد وضعیت دشواری می پردازد که از نظر او (مخصوصاً از نظر جامعه پردازان) چهره اوج گیرنده نوارستوگرایی آمیخته با هرمنوتیک را تصویر می کند.

من اینجا به تفصیل درباره نقدهای مستقیم که هابرماس برخلاف «مفهوم ارتباطی قدرت در نزد هانا آرنت» شرح داده، بحث نمی کنم. فقط دو نکته برای یادآوری این نقد بسنده می کنم.

1. نخست اینکه هابرماس شایستگی تکرار مفهوم سازی ارستویی را برای اندیشیدن درباره سیاست امروز رد می کند. این به لحاظ توضیحی هیچ نمی ارزد. امّا آرنت نخستین کسی است که آن را گفته است. از حیث هنجاری این مناسب نیست؛ زیرا به هیچ وجه نمی توان آن را در یک چشم انداز عملی بکار برد. در یک چشم انداز نقدی شاید چنین باشد. امّا برای هابرماس که در این مورد به همان مدیون فروید و مارکسیسم ارنست بلوخ و نوشته های یزدان شناسی جوانی هگل است، نقد مبتنی بر مقوله مناسب امید است: این نفی مشخص وضعیت موجود و دوپارگی های نوکلاسیک آرنت بین Praxis و techné، بین Polis و Oïka، بین doxa و épistemé و غیره، به هیچ وجه کارایی موجود را که آنها نتوانستند فرارفت ناچیز از آن را فراهم آورند، نفی نمی کنند.

2. با اینهمه، بویژه دو تقابل می توانند فعلیت یابند. آنها فقط به شرایط تاریخی گذشته یونان تعلق ندارند؛ زیرا آنها همواره فکر معاصر را بر می انگیزند. و این از یک سو، تقابل بین قوه و خشونت و از سوی دیگر، تقابل بین عقیده و شناخت و یا هنوز بین سیاست و حقیقت است.

در آنچه که مربوط به تقابل میان قوه و خشونت است، هابرماس از مفهوم «خشونت ساختاری» ایراد می گیرد. مسئله عبارت از تغییر شکل های ایدئولوژیک ارتباط است. هیچ وضعیت ارتباط واقعی از تحریف ها، بدفهمی ها و بطور فنی تر، از هرآنچه که فروید بطور اساسی در تئوری رؤیاهای اش به عنوان جابجایی، وازدگی، تراکم و غیره تحلیل کرده رها نیست. پس این در منطق «سخت» ارتباط با پراکسیس، یعنی در خود منطق قوه است که خشونت می آفریند. زیرا اگر وفاق درباره همگرایی عقیده ها کامل باشد، بس نیکو می تواند این شکل بندی سازش فرویدی را که حامل نشانه های واپس رانی است، در بیان آورد. بسی عامیانه می توان خیلی خوب وفاق های مطلوب درباره بردگی را تحقق بخشید. چیزی که آرنت آن را در مدل های نمونه که انقلاب آمریکا و شهر آتن در معرض دیدگانش قرار می دهد، تشخیص نمی دهد؛ امّا از هنگامی که می پذیرد با وجود این آنجا مسئله وجود دارد، مجبور می شود رابطه بین عقیده و شناخت، بین سیاست و حقیقت را موضوع بندی کند.

از این رو، هابرماس انعطاف ناپذیری آرنت را نکوهش می کند. آرنت بین عقیده و شناخت باحیرت شکافی می بیند که با دلیل ها مسدود نمی شود! این جاست که باید خرد عملی را در نظر گرفت، چون درست این است که ایده ها در آسمانم وجود ندارد. حمایت از بحث های پرشور در سمت «حقیقت های خرد» بی فایده است؛ در حقیقت، خرد اینجا چیزی بیش از روند تفاهم که در جریان آن خردها به شکل دلیل ها درون فضای عمومی گفتمان تولید می شوند، نیست. این خردها چنانچه پی ریزی موافقت در چیز دیگری غیر از انگیزه های پیشایندی باشد، چه می کنند. این پایه نهایی کانتی – فیخته ای، نبود بی قید و شرط توجیه نیست که در آن دیدگاه ها بپذیرند که می توانند «اختلاف» نمودارشان را با تأکید بر شناساندن خود توجیه کنند.

حال نقد آرنت را بخاطر بحث درباره جنبه مثبت، یعنی نوسازی هابرماسی تئوری خرد عملی به کناری می نهم. مفهوم آن از این سو به آن سو ارتباطی است. امّا مسئله کاملاً عبارت از خرد ارتباطی است. در صورتی که زیباشناختی آرنتی ارتباط در اخلاق واقعی ارتباط جای دارد. نخست، کوتاه مسئله بسیار عمومی سیاست، بعد، به شکل پیشرفته تر، مسئله ویژه دموکراسی را بررسی می کنیم.

مفهوم اخلاق (اتیک) در نزد هابرماس بدون میانجی بسیجنده در متن تئوری سیاسی است. من به اخلاق باز می گردم. در آنچه به مسئله سیاست مربوط است، اندیشه «شکل بندی گفتمانی اراده» در آن جنبه مرکزی دارد. مدل، همانا، مدل فضای عمومی گفتمان و برهان آوری است که به همه علاقمندان امکان می دهد بطور درون ذهنی، پذیرفتنی بودن تصمیم هایی را که قدرت عمومی می گیرد و بطور اساسی در خور نقد است، نشان دهند. قانون این مرحله میانه بین دولت و جامعه «دلیل بهتر» (نه «بهترین دلیل) است که سزاست در برابر آن بطور گذرا سرفرود آوریم، ضمن اینکه، توقع دلیل بهتر هنوز وجود دارد. این روندی باز است. می توان آنجا تکرار دریافت کانتی شفافیت (La Publicité) و عمومیت (Öffentlichkeit) را ملاحظه کرد که به مثابه کار برد عمومی آزاد عقل که مختص شکل بندی عقیده است، فهمیده شود. عمومیت و شفافیت، روش ارغنون روشنگران و روشنگری (Aufklärung) است. حتی اگر مرجع وجود دارد، هابرماس گمان دارد که مفهوم کانتی همواره دگماتیک ا ست. او برای اندیشه نهاد سیاسی به روش های جستاری ویکو و دیالک تیک هگل متوسل می شود. مسئله بنا بر تفسیری که آن را در نزد گادامر هم می بینیم، عبارت از روشی است که از کلی، حقیقت های خرد برای جادادن واقعیت اجتماعی بطور دگماتیک و فنی در آن حرکت نمی کند، بلکه از دست یازیدن به حرکت معکوس حرکت می کند که کانت با تکیه بر تجربه های از پیش تفسیر شده جهان واقعی و هسته دلیل ها که عنصرهای مفهوم مشترک را تشکیل می دهند، آن را «بازتابگر» می نامید و از این راه آنها را در یک روند درون دریافتی که مضمون های آن را موضوع بندی و در وضعیت گزاره های مفهوم و هدف های کنش آزمون می کند، گردآورد.

این چیزی است که نظرم را جلب می کند؛ زیرا انگاره کاریکاتوری شده هابرماس چیز دیگری است. از این رو است که او مخالف مفهوم مشترک، دوراندیشی، زبان، دنیای واقعی نیست و به تبع آن توانست با عقلی بسیار انعطاف پذیر درباره سنت های سخنوری، جستاری، دیالک تیک و هرمنوتیک به بحث پردازد. امّا او تمیز نمی دهد چرا شکل های زندگی ساختاری شده از راه ارتباط روزمزه در محیط زبان طبیعی نباید به عنوان جایگاه بسیار مأنوس، خیلی نزدیک، بسیار اصلی خرد، همانقدر سیال مثل خرد درک شود. وانگهی این دشواری از داده ها است که فریبنده است. هابرماس یک کئدرسه جدید یا یک مارکسیست مرموز نیست که خود را در لباس های کانت یا گرگ هگلی رها شده در آغل هایدگری پنهان کند. البته، این هوسرل است که واژگان «دنیای واقعی» و «درون ذهنی» را متداول کرده است. این واژگان با واژگان عمل گرایانه مفهوم های مرکزی هستند که هابرماس برای تدوین تئوری فضای عمومی بر پایه نقد مفهوم های مدرن دموکراسی، تکرار می کند.