بررسی جامعه شناختی نقش دین در جامعه مدنی
بررسی جامعه شناختی نقش دین در جامعه مدنی خرداد ماه 1384 تالار کتابخانه حسینیه ارشاد و موسسه غیر دولتی چارسوق اندیشه، میزبان دکتر احمد صدری استاد جامعه شناسی دین و رییس گروه جامعه شناسی دانشگاه لیک فورست (شیکاگو) آمریکا بود. وی که با تلقی های جدید و جامعه شناختی از تقسیم بندی روشنفکران در چند ساله گذشته، مشهور شده در این سخنرانی در جمع دانشجویان و علاقمندان علوم اجتماعی، ضمن ارائه یک سنخ شناسی تازه از رابطه دین و جامعه و نیز تقسیم بندی جدیدی از روشنفکران، به بررسی جامعه شناختی نقش دین در جامعه مدنی و وضعیت آینده ایران مردمسالار پرداخت. در تابستان امسال ترجمه مجموعه مقالات وی در روزنامه دیلی استار لبنان تحت عنوان "آخر الزمانی در همین نزدیکی" توسط انتشارات کویر به چاپ خواهد رسید. همینطور کتاب "جامعه شناسی روشنفکران بروایت ماکس وبر" او که جایزه کتاب سال را در آمریکا از آن خود ساخت و توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد منتشر شده نیز با مقدمه ای جدید توسط دکتر احمد اشرف توسط همان انتشارات در اختیار خوانندگان قرار خواهد گرفت.
پیش از آن نیز کتاب "مفهوم تمدن و لزوم احیای آن در علوم اجتماعی" احمد صدری از سوی انتشارات هرمس به چاپ رسیده است. ضمن تشکر از حلقه جامعه شناسی موسسه غیر دولتی چارسوق اندیشه که این متن را در اختیار ما قرار داده اند، لازم است از بذل توجه دکتر صدری در بازخوانی و ویرایش متن این سخنرانی نیز تشکر و تقدیر نماییم. درآمد برای پرداختن به رابطه دین و دموکراسی لازم است به این نکته اشاره نمایم که ورود من به این بحث به دو اعتبار و یا باصطلاح مشهور با دو کلاه متفاوت می باشد، در مقام یک جامعه شناس کار نخست من ارائه دو سنخ شناسی است که به خلاصه کردن واقعیت عینی اجتماعی می پردازد. و در وهله دوم به عنوان یک شرکت کننده در بحث و یک روشنفکر سعی می کنم نظر خودم را در این بحث اعلام کرده، جای خود را در این سنخی شناسی ها معین کنم. موقعیت مذهب در اجتماع مکان، مقام و موقعیت مذهب در ساحت های مختلف حیات اجتماعی بحثی اصولی و مهم به نظر می رسد. امروزه حرکت جهانی به سمت دموکراسی است و بدیلی نیز برای آن معرفی نشده است، جامعه ما نیز از این مهم استثناء نیست و بلاتردید ما نیز در آینده، جامعه ای دموکراتیک خواهیم داشت. از همین رو پیشنهاد من شروع گفتمان خاصی است که بر اساس شرایط جامعه ما، وضعیت و جایگاه دین در جامعه مردم سالار را مشخص می کند. طبق یک دیدگاه، می توان تمام امکان ها و صور مختلف رابطه دین و جامعه را در جامعه ای دموکرات در 5 گزینه خلاصه کرد خصوصی جامعه مدنی جامعه سیاسی دولت خصوصی جامعه مدنی جامعه سیاسی دولت آته ایسم رادیکال - - - - آته ایسم معتدل + - - - اصلاحگری رادیکال + + - - اصلاحگری معتدل + + + - بنیاد گرائی سیاسی + + + + در گزینه اول، مذهب باید از اذهان و جامعه تسویه و پاکسازی شده و از جامعه تبعید گردد. طرفداران این تئوری هژمونیست های آته ایست ویا به تعبیر دیگر آته ایستهای رادیکال هستند که گرایش اساسی آنان، رواج "سکولاریسم ذهنی" است. از منظراین گروه باید قبل از هر کاری یک نوع قدسی زدایی و لاهوتی زدایی از اذهان صورت پذیرد و تک تک افراد جامعه و یا لااقل فرهیختگان آن لائیک شوند. امکان دوم، این است که مذهب باید از حیطه جامعهء باز، کیش شود؛ اما افراد باید این اجازه را داشته باشند که در حیطه خصوصی، دیندار و مذهبی باشند. از این رو در رویکرد آته ایستهای معتدل (که از سوی برخی روشنفکران جهانشهر پیگیری می شود) مذهب به هیچ وجه نباید جلوه عمومی داشته باشد و تنها می تواند در مناسک و رفتارهای فردی و خصوصی جا داشته باشد. در رویکرد سوم که به آن اصلاحگری رادیکال میگوئیم، دین و مذهب، هم می توانند در حیطه خصوصی حضور داشته باشد و هم در جامعه مدنی. بر اساس این تز(که از سوی برخی روشنفکران بومی مطرح شده) افراد جامعه و شهروندان نظام دموکراتیک از آن حیث که شهروند هستند و از آن جنبه که مذهبی هستند باید بتوانند حضوری فعال در جامعه مدنی داشته باشند و در از منظر دینداری به نقد جامعه و دولت و انسان و روابط بین الملل و… بپردازند. در امکان چهارم، دین فراتر از حیطه خصوصی و جامعه مدنی باید بتواند در "جامعه سیاسی" نیز حضور فعال داشته باشد. در این رویکرد افراد مذهبی با این هدف وارد می شوند که با حضور در پروسه سیاسی و ایجاد احزاب و با تکیه بر رای مردم دین ورز، قدرت سیاسی را در کف بگیرند. البته نکته این جاست که حضور دین و دین داران در قدرت از این منظر نه از حیث مذهبی بودن که با مشروعیت دموکراتیک و با تکیه بر رای مردم است. اما آخرین و پنجمین امکان، مانند گزینه نخست، حداکثری است. این گزینه از سوی هژمونیست های مذهبی و یا بنیاد گرایان سیاسی مورد دفاع قرار می گیرد و در آن، حضور دین در تمام حیطه های خصوصی و جامعه مدنی و قدرت سیاسی و دولت، نه حضور امکانی که حضور الزامی و ضروری دارد. مبنای همه چیز دین است و در آن هم میهنان غیر دینی فارغ از تعدادشان هیچ نقشی نمی توانند ایفا کنند. در توضیح رویکردهای پنج گانه، امکان اول و پنجم از دایره بحث روشنفکری خارج است و هژمونیست های آته ایست و بنیادگراها در حیطه بحث امروز ما نمی گنجند و به نظر من آن چه در آینده مردمسالار جامعه ایران امکان وقوع دارد، و آن چه از سوی روشنفکران می تواند به عنوان امکانات عینی آینده کشورمان مورد تحلیل و بحث و گفتگو قرار گیرد، تنها گفتمان های سه گانه میانی (حضور دین در حیطه خصوصی، در جامعه مدنی و در قدرت سیاسی) می باشد. کارکردهای دین با توجه به رویکردهای مورد اشاره، نگاهی به جوامع مختلف مخصوصا پیشرفته که سکولاریسم را بر خود حاکم می بینند نیز لازم است. منظور از رویکرد سکولاریستی به دین البته نه سکولاریسم "ذهنی" هژمونیستهای آته ایست (مذکور در گزینه نخست در جدول فوق) بلکه سکولاریسم "عینی" به معنی تفکیک نهاد دین از سایر نهاد های اجتماعی، نباید به تلقی دشمنی غرب با دین منجر شود و این واقعیتی است که طی رشد مدرنیته در غرب، نهادهای مختلف، نقش ها و کارکردهای متداخل خود را از دست داده اند؛ فی المثل خانواده نیز مانند مذهب در عصر جدید کارکردهای قدیمی و همه جانبه خود را از دست داده است، دین نیز طی قرون اخیر کارکردهای فراگیر خود را از کف داده و بارهای سنگینی که در جامعه سنتی بر دوش آن نهاده شده بود را وانهاده است. اما نکته اینجاست که در همین دنیای سکولار و مدرن که تفکیک نهادها و تقلیل کارکردها، صورت پذیرفت، مذهب و خانواده در عین وانهادن کارکردهای سیاسی و حقوقی و اقتصادی، بجای اینکه ضعیف شوند، اتفاقاً سبک بال تر و بالمال و قوی تر و جاافتاده تر شده و با تخصصی شدن کارکردشان محدود و محدودتر و در عین حال، قوی و قوی تر شده اند. پایان روشنفکری دینی از دیدگاه من، آن گونه که قبلا نیز مطرح کرده ام بهتر است به جای تقسیم بندی روشنفکران ایرانی به دینی و غیر دینی، روشنفکران را به "بومی" و "جهانشهر" تقسیم کنیم. گرچه زمانی تقسیم بندی روشنفکری مذهبی و لائیک، دارای کارکرد بود، اما امروز که ایدئولوژی ها و یوتوپیاهای و گفتمانهای هر دو گروه تغییر اساسی یافته و همگرایی خاصی میان روشنفکران مذهبی و غیر مذهبی حاکم شده و امروز که دموکراسی، آزادی، عدالت، حقوق بشر و… به عنوان ارزشهای هر دو گروه مطرح است، دیگر تکیه بر این تقسیم بندی، بیهوده است و باید به تقسیم بندی های جدید (از جمله بومی و جهانشهر،) روی آورد. در تیپ شناسی این دو نوع روشنفکر می توانیم برخی موارد را ذکر کنیم. از جمله مشترکات، الف - هر دو روشنفکر از لحاظ رسالت ملی، مخرج مشترک دارند: ایده آل هر دو، پیشرفت جامعه ایران است؛ ب - دیگر این که هر دو روشنفکر بومی و جهانشهر معتقد به نانهادینه انگاری مذهبی هستند (سکولاریسم عینی مندرج در گزینه های سوم، چهارم و پنجم در جدول فوق) و بر آنند که مذهب باید هژمونی سیاسی را از خویش دور کند. اما در تفاوت ها نیز چند مسئله، شاخص است از جمله این که 1 - در مسئله شهروندی، روشنفکر بومی، فکر جهانی دارد، اما ملی و بومی عمل می کند؛ در صورتی که روشنفکر جهانشهر، خودش را شهروند دنیا می داند. 2 – در تئور تغییر اجتماعی، روشنفکر بومی به یادگیری جمعی اشاره می کند و تغییر اجتماعی را آهسته و پیوسته و پله پله پیگیری می کند؛ اما روشنفکر جهانشهر به تغییر اجتماعی رادیکال تری معتقد است و به یک نظام جدید با پیش شرط های مشخص اعتقاد دارد. 3 – در اعتقادات شخصی نیز تمایز این دو سنخ روشنفکر در اینجاست که روشنفکران بومی می توانند از مذهبی تا لائیک باشند و الزاما ضد مذهب یا غیر مذهبی نیستند؛ اما روشنفکران جهانشهر تمایل به لائیک و شکاک بودن دارند و حداقل در زندگی شخصی غیر مذهبی (گزینه دوم) هستند. 4- روشنفکران بومی بر آنند که بیماریها و مشکلات اجتماعی، عرضی و قابل درمان است و در مقابل جهانشهرها معتقد بیماری ها ذاتی بوده و مشکلی بنیادین هستند. 5 – در نهایت در موضوع فرهنگ، روشنفکران بومی اعتقاد به استخراج و تصفیه و سنتز سازی دارند و اما روشنفکران جهانشهر معتقد به واردات فله ای فرهنگی و تغییرات بنیادین فکری هستند. آینده ایران مردمسالار در پایان بحث، من این حق را به خود می دهم که با کلاه ایدئولوژیک و به عنوان یک روشنفکر بومی (در سنخ شناسی دوم) به ابراز بپردازم. در سنخ شناسی نخست که در جدولی تشریح کردم، معتقد به گزینه سوم (حضور دین در حیطه خصوصی و جامعه مدنی) می باشم و بنظر من روشنفکران بومی صرفنظر از عقاید شخصی باید این واقعیت اجتماعی را بپذیرند که جامعه ایران مذهبی است و در این جامعه، همزیستی دموکراسی و لائیسیته ذهنی یعنی مدرنیته سیاسی و نفی نقش اجتماعی مذهب یک خیال و توهم بیش نیست. تحقیقات اجتماعی مختلفی از جمله ((اینگلهارت)) یا ((وزارت کشور)) و غیره نیز بر این واقعیت تاکید کرده اند که سه چهارم مردم ایران، مذهبی هستند و شکلی از دینداری بالنده و فعال در حال رشد و خلاقیت در ایران وجود دارد که شاهد مثالش نوآوریها در شیوه های عزاداری یا مناسک دینی است که هر روز متنوع تر و پویاتر می شود! این مسئله یعنی عرض اندام مذهب در میان سایر نهاد های مدرنیته البته به عنوان یک استثناء ناشی از شرایط خاص انقلابی و حکومتی در ایران نباید در نظر گرفته شود. جامعه ایران در دین داری خیلی خارج از نرم و هنجار منطقه ای و بین المللی نیست؛ چرا که در سراسر دنیا، مذهب در حال حمله به نهادهای فرهنگی جامعه بوده است و در 30 – 20 سال گذشته ناخصوصی سازی دینی در جوامع مختلف روی داده. مذهب پای خود را از حیطه خصوصی فراتر گذاشته و بنیادگرایی مذهبی، رواجی فراوان یافته است و این حقیقتی است که مذهبی ها در اسلام، مسیحیت و یهود و فی الواقع در سراسر دنیا، قدرت انکار ناشدنی و عظیمی یافته اند. با توجه به این مقدمات، من بر این نظرم که در آینده ایران که دموکراسی و دینداری، امری گریزناپذیر وجزیئ لاینفک از آن خواهد بود، گزینه سوم (حضور دین در جامعه مدنی) مطلوب خواهد بود. این عقیده از آنجا ناشی می شود که در لیبرال دموکراسی و در یک جامعه سکولار دموکراتیک به هیچ وجه نمی توانیم از ورود مذهبی ها به جامعه مدنی و جامعه سیاسی جلوگیری کنیم. اگر آزادی باشد و رای گیری انجام شود، به لحاظ دیندار بودن جامعه، حضور دینداران ناگزیر است و این حقیقتی است که دین در جامعه دموکرات ایران فردا، غیر از حضور در حیطه خصوصی، حضوری فعال در جامعه مدنی خواهد داشت. اما در عین حال از نظر شخصی من، لازم است که دین از حیطه جامعه سیاسی (و تشکیل حزب) بطور داوطلبانه عقب نشینی کند. دین و دینداران می توانند حرف سیاسی و نقد سیاسی داشته و در جامعه مدنی فعال باشند، اما لازم نیست که در مسابقات سیاسی و کسب قدرت بطور مستقیم شرکت کنند. در این رابطه نمونه های تاریخی فراوانی در ایران و غرب وجود دارد و حتی در کشورهای غربی هرجا کلیسا به دولت نزدیک است، دین، ثابت و منفعل شده و رویکرد مردم نیز به کلیسا پایین است، اما هر گاه که مذهب فقط در جامعه مدنی باقی مانده، هم مذهب قوی و محبوب مانده و هم در نقد قدرت، (نقد فاشیسم و نقد استثمار اقتصادی و سیاسی) موفق تر بوده است. بنابراین از آنجا که من ایستاده ام بهترین گزینه برای آینده ایران مردمسالار، حضور فعالانه دین در جامعه مدنی و دوری آن از جامعه سیاسی است. شاید ارزش دین در جامعه انسانی به این باشد که یک قاعده فکری را برای انسان به وجود می آورد. در این قاعده فکری تمام پدیده های هستی و انسانی به قدرت خداوند خالق و قادر و حکیم متکی هستند که وجود را با همه جزئیات آن روی قوانین ثابت و متوازن که سنتهای الهی نامیده می شوند، بنیان نهاده است. پس خدا، پروردگار همه هستی است و انسان در هر شرایطی روی به سوی خداوند میآورد تا در ضعفها، خداوند به او قدرت بدهد و در همه امور مواظب او باشد و انسان احساس تباهی و نابودی ننماید و در رابطه با هستی احساس اضطراب به او دست ندهد. چرا در نظام یکپارچه هستی، آفریده خدا بودن و عبودیت نسبت به پروردگار و خضوع در برابر تدابیر الهی، انسان و هستی کاملاً به هم پیوند یافتهاند. این احساس یگانگی به درون جامعه انسانی هم راه مییابد. پرورش و تحکیم رابطه انسانی شاید ارزش دین در جامعه انسانی به این باشد که یک قاعده فکری را برای انسان به وجود می آورد. در این قاعده فکری تمام پدیده های هستی و انسانی به قدرت خداوند خالق و قادر و حکیم متکی هستند که وجود را با همه جزئیات آن روی قوانین ثابت و متوازن که سنتهای الهی نامیده می شوند، بنیان نهاده است. پس خدا، پروردگار همه هستی است و انسان در هر شرایطی روی به سوی خداوند میآورد تا در ضعفها، خداوند به او قدرت بدهد و در همه امور مواظب او باشد و انسان احساس تباهی و نابودی ننماید و در رابطه با هستی احساس اضطراب به او دست ندهد. چرا در نظام یکپارچه هستی، آفریده خدا بودن و عبودیت نسبت به پروردگار و خضوع در برابر تدابیر الهی، انسان و هستی کاملاً به هم پیوند یافتهاند. این احساس یگانگی به درون جامعه انسانی هم راه مییابد. در جامعه انسانی تمام افراد بشر، علیرغم همه تفاوتهای ظاهریشان، در چارچوب یک رابطه انسانی گرد هم میآیند و حول محور انسانیت خویش اتحاد درونی مییابند. همه انسانها باید در درون جامعه انسانی به تکامل برسند. از این رو این گونه گونی نه تنها باعث اختلاف و تفاوت نیست، بلکه نشان دهنده تکامل است. این گونه گونی باعث میشود که انسانها به یکدیگر پیوند بخورند و در حرکت انسانی خویش، یکسری مسائل عامی را بدست دهند. قرآن کریم روی همین مسأله تأکید می ورزد و با تأکید بر وحدت عنصر آفرینش و گوناگونی ویژگیهای انسان میفرماید: «یا ایها الناس إنّا خلقناکم من ذکر وأنثی وجعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا»(حجرات/130). پس تنوع ابزار بهتری برای شناخت است. چرا که این تنوع باعث میگردد انسان با توجه به نیازمندیهای خود یا توانمندیهایی که دارد و میتواند در اختیار انسانهای دیگر بگذارد، به سوی انسانهای دیگر کشیده شود. اگر اسلام بر شناخت برای تأمین نیازهای حیاتی در روابط انسانی تأکید می ورزد جنبه انقلابی این رابطه را نیز مد نظر دارد و از همه مردان و زنان مؤمن میخواهد که در کارهای نیک و پرهیزگاری با یکدیگر همکاری کنند و همگان برای تحقق این عنوان مهم در زندگی بکوشند. خیر و تقوا دو عنوان اساسی در رابطه انسان با انسان دیگر و مفاهیم اصیل مانند ایمان و عدالت و تعهد اجتماعی و مراقبت در رفتارهای فردی و اجتماعی بر اساس معیارهای معنوی و عملی به شمار میآیند. همکاری در خیر و تقوا باعث میشود که انسانها از همکاری در گناه و تجاوزگری دور شوند. گناه و تجاوزگری دو نمونه بارز از بدی هستند که در عرصه های فکری و عملی تبلور پیدا میکنند. اسلام عدالت را به عنوان یک ارزش انسانی میبیند که تمام رسالتها در برنامهها و احکام و عملکردهای خود برآن تأکید کردهاند. اسلام، قضیه دین را همان قضیه عدالت میداند. پس بدون عدالت دینی وجود ندارد. حتی دین به انسان مسلمان محدود نمیشود، بلکه کافر و مسلمان را با هم در برمیگیرد. بنابراین جایز نیست که مسلمان به کافر ستم کند و حاکم مسلمان وظیفه دارد که از کافر در برابر ستم مسلمانان حمایت به عمل آورد. به همین جهت اسلام اتکای به ظالم و سکوت در برابر انجام گرفتن منکر و ترک معروف را نمیپذیرد. زیرا امر به معروف و نهی از منکر، در کنار نظارت رسمی، یک نظارت اجتماعی را پدید میآورد. در این جا در پی آن نیستیم تا تمام عناوین اندیشه و احکام اسلامی را که مربوط به برقراری سلامت اجتماعی میشوند بپردازیم. فقط میخواهیم به بعضی از ماهیتهای معنوی و اعتقادی دین اشارهای داشته باشیم که تأثیر مثبت و سازندهای بر جامعه انسانی دارند. نگاه دین – در بُعد ایمانی خود – به دنیای دیگری که همان دنیای مرگ و زندگی است نظر دارد. از این رو انسان یک ذره از مشکلات دشوار زندگی خود به تنگنا نمیافتد و از کمکها و ایثارگریهایی که نسبت به دیگران انجام میدهد حس بدی به او دست نمیدهد. زیرا همه آنها را برای آینده و آخرت خویش ذخیره مینماید. چرا که به خوبی میداند پاداش الهی در انتظار اوست. خداوند نعمتهایی را در همین دنیا برای او فراهم میکند و پس از مرگ نیز به او پاداش جزیل عنایت میکند. همه اینها باعث میگردد که از داشتن احساسات مخالف نسبت به چالشهای جامعه فاصله گیرد. چرا که همه آرمانها و آرزوهای انسان واقعیت موجود نیست و از دیدگاه مسؤولیت ایمانی او، زندگی به معنای ارزشها و اهداف بزرگی است که انسان با وجود مشکلات روانی و عملی به تحقق آنها مبادرت ورزد. از این رو امکان دارد که انسان در متن درد باشد ولی باز هم احساس سعادت و خوشبختی نماید. او از رفتارهای نامناسب جامعه احساس راحتی کند، همانگونه که از مزایای آن حالت خوشی به او دست میدهد. زیرا در محاسبات او، مسأله خود شخصی نیست، بلکه ارزش است. این ارزش است که در متن درد و رنج انسانیت او را مورد تأکید قرار میدهد. بنابراین طبیعی است که نوعی آسایش روانی در زندگی فردی و اجتماعی به او دست بدهد. به نحوی که با راحتی و اطمینان تمام با جامعه رو به رو شود و از جامعه دلگیر نشود و در عرصههای احساس و پیامدهای آن به نوعی مصالحه با جامعه دست یابد. جنبه دیگری نیز وجود دارد که نقش مهم دین به شمار میآید و آن والایی معنوی است که انسان را به سوی خداوند که آفریدگار او و تمام هستی است، اوج میدهد تا با احساس خضوع به ربوبیت او، به بندگی او سر بسپرد. در این حالت درونی امید با نوعی هراس در هم آمیخته است.زیرا همان گونه که خداوند رحمان و رحیم و کریم و نعمت دهنده و بخشنده و نیکوکار است، قوی و توانا و مسلط بر بندگان نیز میباشد. خداوند جبّاری است که جبروت و قدرت او بر تمام هستی سایه افکنده است. او حکیم خبیری است که از طریق رازهای نهان، به تصرّف در هستی و انسان میپردازد و هر چیزی را قانوناً بر سر جایش میگذارد. همین مسأله است که باعث میشود که انسان به توازن در حرکت وجود در درون و بیرون خود اعتماد داشته باشد. زیرا رحمت و قدرت الهی، موجی از آرامش و امنیت را در درون انسان میپراکند. آن هم انسانی که خود را با ناامنی و با بسامانیهایی رو به رو میبیند که تابع هیچ قاعده خاصی نیست و حد خاصی ندارد. بدین ترتیب انسان مؤمن با آرامشی سرشار از عقلانیت و آگاهی و اطمینان روانی در برابر متغیّرها و لرزشهای واقعی میایستد. چرا که همه چیز هستی را تابع برنامه ریزی میبیند: «إنّا کل شیءٍ خلقناه بقدر»(قمر/49) و «إن الله بالغ أمره قد جعل الله لکل شیءٍ قدراً»(طلاق/3). بدین ترتیب جامعه انسانی در برابر دگرگونیها و تحولات، احساس سقوط و نابودی نمیکند. زیرا به خوبی آگاه است که این دگرگونیها جنون آمیز نیستند، بلکه حرکتی عاقلانه در دایره سنتهای الهی در نظام هستی و انسان میباشند. بدین لحاظ جامعه انسانی میتواند با آگاهی از شرایط و نشانههای آنها، مواظب این تحولات و دگرگونیها باشند و بتوانند با واقع گرایی و حفظ توازن با آنها تعامل نمایند. ایجاد توازن بین فرد و اجتماع پس دین حالتی از اعتقادی درونی است که از طریق نظام ارزشها و معیارهای خود و تأکید آنها در باور انسان برای تبدیل شدن به واقعیت، بین فرد و اجتماع توازن ایجاد میکند. فرد احساس میکند که باید برای تأمین نیازهای حیاتی و در راستای مسائل فردی و اجتماعی چیزی از خود و آزادی خود به دیگران بدهد. او میبیند که توانمندیهای او مسؤولیت زا هستند. چرا که توانمندیهای او بخشی از توانمندی جامعه است که از سوی پروردگار به او به امانت داده شده است.او نیز باید از توانمندیهای خود به جامعه بدهد و آنها را در مسیر مصالح جامعه بکار بندد. تفاوتی ندارد که این توانمندیها جنبه مالی داشته باشند یا علمی و جسمی و... انسان نباید از این توانمندیها به نفع شخص خود استفاده کند. اگر چنین کند دزد و غاصب و تجاوزگر است. زیرا جامعه چیزی جدا از فرد نیست بلکه همان موجودیت افرادی است که در سایه رابطه اجتماعی با یکدیگر زندگی میکنند. در این رابطه اجتماعی هر کسی نسبت به دیگری التزام دارد. بنابراین توانمندی فرد به میزانی که جامعه بدان نیاز دارد، توانمندی جامعه نیز محسوب میشود. بدین ترتیب مسؤولیت فرد گسترش مییابد تا حمایت از سلامتی جامعه در برابر نفس خود و دیگران را نیز در بر بگیرد. جهاد با نفس به همین معناست. یعنی نفس خود را از ستم به دیگری باز داریم. جهاد نیز برای باز داشتن دشمن از ظلم به جامعه است. تا جایی که انسان بنا به وظیفه دینی خود باید خویشتن خویش را برای سالم ماندن جامعه قربانی کند. قضیه این است که دین – در جنبههای اخلاقی و تشریعی – به انسان مسؤولیت میدهد که با استفاده از توانمندیهای خویش در حمایت از جامعه بکوشد. زیرا طبق معیارهای ارزشی، مسائل فردی باید در راستای مسائل اجتماعی بکار گرفته شود. جامعه نیز نباید اگر فرد از راه راست منحرف نشده است، فرد و نیازهای خاص او را مقهور خود کند. زیرا جز در چار چوب یک نظام کلی، جامعه هیچ سیطرهای بر فرد ندارد. از این رو دین آزادیهای فردی را مورد تأکید قرار میدهد. پس هیچ انسانی بر انسان دیگر و هیچ قدرت اجتماعی بر فرد سلطه ندارد، جز در چار چوب قانونی که برای همگان حقوق فردی و اجتماعیشان را مشخص میکند. قانون وظایف و مسؤولیتهای را توزیع کرده است. بنابراین هیچ انسانی حق ندارد که در امور انسان دیگر دخالت کند. پس جایی برای تمرد و تجاوزگری و انحراف وجود ندارد. زیرا خواستهای فردی آن چنان آزادی ندارند که بتوانند به وضعیت فردی انسان دیگر دخالت کنند. فردی آن چنان آزادی ندارد که بتواند به وضعیت فردی انسان دیگر یا جامعه آسیب برساند. اگر تجاوز کرد در برابر خداوند متعال در دنیا و آخرت مسؤول است و با محاسبه دقیق و عذاب دردناکی رو به رو خواهد شد. علاوه بر این او در این دنیا نیز در دایره نظم عمومی، مسؤول شناخته میشود. دین برای درمان مشکلات فردی و اجتماعی به وضع ضوابط و معیارهای اجتماعی پرداخته است که کارکرد آن اداره امور به صورتی انسانی و واقعی میباشد. بنابراین با توجه با ارزشهای ایمانی که همگان دارند و از طریق آن به انجام مسؤولیت میپردازند، توازن و تعادل عمومی حفظ میشود. بدین ترتیب عامل بازدارنده داخلی با عامل بازدارنده خارجی با یکدیگر هماهنگ میشوند تا به اندازهای که امکان واقعی برای کنترل انسان وجود دارد، قاعده عمومی کنترل جامعه را ایجاد کنند. دین در طول تاریخ از همان آغاز آفرینش، بر آگاهی انسان از خویشتن خویش تأکید داشته است. بنابراین انسان موجودی بی ریشه نیست بلکه موجودی است که ریشه در عمق تاریخ دارد. او بخشی از روند بزرگ بشریت است که در او تأثیر میگذارد و ذهنیت تاریخی او را شکل میدهد. این انسان پس از این با تلاشهای خود تاریخ جدیدی را میسازد. او با توجه به مسؤولیتی که برای ساختن تاریخ جدیدی برای زندگی در عرصههای فرهنگ و سیاست و اقتصاد و حرکت واقعی در مسیر اهداف و آرمانها دارد، به ساختن مبانی و ریشهها و استمرار آینده میپردازد. بنابراین دین وظایف فکری و عملی انسان را مشخص میکند. به نحوی که انسان احساس میکند او بخشی از نظام هستی است. از این رو او باید با آگاهی کامل از خویشتن، دیگران و زندگی پیرامون خود و احساس ارتباط ارگانیک با انسانهای دیگر که مسوولیتهای اجتماعی بر آن متوقف است، از روی حساب و کتاب توقف کند و با حساب و کتاب حرکت نماید. بدین ترتیب در این خط، جامعه انسانی نه تنها یک چیز سرگردان و گم شده نیست، بلکه موجودی زنده و کارآمد و به هم گره خورده ای است که به مسؤولیت اجتماعی انسان برای ساختن تاریخ و اداره زندگی همراه با تکامل و التزام نظر دارد. با توجه به آنچه آمد میتوان یک نتیجه عمل بدست آورد و آن فراگیر بودن نقش دین در جامعه انسانی است. دین همه عرصههای فعالیت سیاسی و اقتصادی و اجتماعی انسان در زندگی را در برمیگیرد. چرا که این حیطهها با ارزشهای معنوی و معیارهای انسانی و وظایف انسانی مرتبط هستند. ایمان به خدا، برای انسان مسؤولیت آفرین است که تمام عرصههای زندگی او را از جمله رابطهاش با خودش و دیگران در مسائل مختلف سرنوشتساز، در برمیگیرد. همین مسأله در بعضی از دعاهای مأثوره دیده میشود. در این دعاها انسان از پروردگارش میخواهد که او را از ستم دیگران محافظت کند و نیز نگذارد که او نیز به دیگران ستم روا دارد. میفرماید: «خدایا! همان گونه که دوست نمیداری مورد ستم واقع شوم، مگذار که ستم کنم.» این دعا حاکی از احساس دینی انسان نسبت به دیگری است. لذا او در تمام در رفتارهای خویش با دیگری از موضع خداترسی، محبت به دیگری و احساس مسؤولیت در برابر او عمل میکند. مسأله این نیست که از انحرافات رفتاری دور شود. بلکه مسأله این است که ضمیر دینی انسان از ارزشهایی تغذیه کند که ارتباط سالم با دیگران را یکی از ابزارهای سر نوشت نیکی نزد خداوند متعال قرار میدهد تا این مسأله جایگاه مهمی در وجود او پیدا کند. البته آزادیهای فردی و اجتماعی دینی نقش کارآمدی در جامعه انسانی دارند. چرا یک اصل دینی میگوید که هیچ انسانی بر انسان دیگر سلطه ندارد جز از طریق حقوقی که خداوند مقدر کرده است یا التزامهایی که انسان بر چیزهایی شبیه عقد خود را ملزم بدانها نموده است. پس فرد و جامعه، تابع یک قاعده اعتقادی میباشند. این قاعده تأکید میدارد که در همه مسائل حیاتی که در آنها روابط فردی و اجتماعی تنظیم میشود، فرد بر جامعه و جامعه بر فرد حق دارد. پس جامعه هیچگاه حرکت متزلزلی ندارد، بلکه حرکت آن همراه با ثبات و التزام میباشد. اینها بخشی از دستاورهای مثبت دین در این زمینه بود. در مقابل خوب است که به بعضی از شبهاتی بپردازیم که پیرامون وظیفه دین بدانها دامن زده میشوند: با توجه به نظام ایستایی که دین دارد ممکن است دین به عاملی برای محافظت از وضعیت موجود – که افراد خاصی برخوردار و صاحب امتیازند – تبدیل شود و جلوی تحول و پیشرفت نیروهای معترض را بگیرد و نگذارد که آنها بتوانند تغییرات اجتماعی را ایجاد کنند. بدین ترتیب انسانهای از آزادی حرکت و اعتراض کارآمدی محروم میشوند که میتواند باعث گسترش اندیشههای انقلابی و حرکت به سوی تغییر شود. آموزههای قوی دین باعث میشود که مؤمن همواره در حاشیه مسائل ریز و درشت جامعه قرار گیرد. او همیشه اضطراب مثبتی در قبال قضایای مهم دارد تا ضعف و قوت و انحراف و درستی آن را مورد ارزیابی قرار دهد. ولی این انسان و این جامعه بسیار آرام و ملایم، کار اعتراض و انقلاب خود را پی میگیرد که باعث میشود در راه رشد اجتماعی، تغییر و تحولی دینی را به وجود آورد. در پاسخ به این مطلب باید گفت: درست است که خطوط اعتقادی و احکامی دین ممکن است ثابت باشند، ولی دین در عرصه عمل اجتماعی خود کاملاً متحرکت و پویاست. دین برای رسیدن به یک تغییر خارجی، همواره به تغییر درونی فرا میخواند. به نحوی که انسان را از یک سو به انقلاب درونی سوق میدهد و در عرصه خارجی نیز به امر به معروف و نهی از منکر دعوت مینماید. خداوند میفرماید: «ولتکن منکم أمه یدعون إلی الخیر و یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون»(آل عمران/140) در آیه دیگری نیز به این دو نکته که اساس ارزشمندی امت اسلامی را به نمایش میگذارند اشاره شده است: «کنتم خیر أمه أخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و تؤمنون بالله»(آل عمران/110). بنابراین نمیتوان این که مارکسیسم میگوید «دین افیون تودههاست» و «دین جلوی درگیریهای سازنده را میگیرد و هر گونه نو گرایی و انقلاب را زمینگیر مینماید» را تصدیق کرد. زیرا میبینیم که یک دین یک عنصر انقلابی کارآمد در انقلاب علیه ظلم درونی و استکبار به عنوان ظلم بیرونی به شمار میآید. این انقلابها ارتباط مستحکمی با التزام دینی دارند. از نظر دین حتی بی طرف ماندن بین عدالت و ظلم و مستکبران و مستضعفان یک ضد ارزش محسوب میشود. بنابراین کسی که در برابر حق سکوت پیشه کند، از نظر دین شیطان لال به حساب میآید. از نظر دین التزام به حق و عدالت یک ارزش والا به شمار میآید. «دشمن ظالم و یاور مظلوم باش.» اصلاح گرایى در نهضت عاشورا در سالهاى اخیر، مساله اصلاحات و راهکارهاى آن یکى از بحثانگیزترین موضوعات در کشور بودهاست. ابهام این واژه از نظر محتوا و مفهوم، موجب بروز مشکلات عملى و نظرى در عرصه مسائل سیاسى و فرهنگى گردید. در مقاله حاضر، با توجه به این مشکلات تئوریک، به مساله اصلاحات از منظر حسین بن على (ع) پرداخته شدهاست تا در ماه خون و قیام، رهتوشه عاشقان آن امام همام باشد. براى تحقق این هدف، مباحثى همچون مفهومشناسى اصلاحات، مؤلفههاى اصلاحگرایى، علل حدوثى و غایى اصلاحات در نهضت عاشورا و آسیبشناسى اصلاحات مورد بررسى قرار گرفتهاست. ● نویسنده: محمدجواد - رودگر ● منبع: ماه نامه - رواق اندیشه - 1382 - شماره 15، فروردین براصحاب معرفت و ارباب حکمت پوشیده نیست که انسان موجودى کمالگرا و تعالى طلب مىباشد و همواره بر رشد و پویایى تکیه و تاکید دارد و از سیر قهقرایى، توقف و تحجر بیزارى مىجوید و این در ذات و فطرت او نهفته است و تکوین و تکامل و پیدایش و گسترش فرهنگها وتمدنها در فراز و فرود تاریخ حیات بشرى نیز معلول این ویژگى الهى - انسانى اوست و هویت فرهنگى - اجتماعى انسان را همین بینش و گرایش فطرى تشکیل مىدهد. در آموزههاى دینى و اسلامى تعابیر هدایت و ظلالت، نور و ظلمت، صلاح و فساد، تقوا و فجور، ایمان و کفر، حیات و ممات، احیا و اماته، سعادت و شقاوت، کمال و نقصان، رشد و غى، صعود و سقوط، شفا و بیمارى، تذکیه و تدلیس، علم و جهل و... با همه بارهاى معرفتى و فرهنگىاش موجود است و پر واضح است که انسان با رشد، فلاح، علم، حیات، هدایت، سعادت، تقوا، ایمان، کمال، تزکیه، صعود و صلاح و اصلاح، ارتباط وجودى و فطرى دارد ولى در این میان «اصلاح»، «مصلح» و اصلاحطلبى و احیا گرى از یک قداست ویژهاى برخوردارند و هر انسانى دوستار این حقایق طراوتبخش و حیات آفرین و شورانگیز است و پیامبران الهى نیز از بزرگترین احیاگران و اصلاحطلبان به شمار مىرفتند. اگر ما از آیات قرآن و نقش پیامبران الهى بگذریم، در حوزه احادیث و روایات و کارکردهاى امامان معصوم علیهم السلام نیز حقایقى چون احیا و اصلاح راخواهیم دید. از القاب امام مهدى علیه السلام «محیى» و «مصلح» مىباشد و ثمره مجموعه بعثتها و رسالتها و امامتها و ولایتها در امامت و رهبرى آن عزیز تجلى مىیابد. در این میان، زندگى و قیام جاودانه حسین بن على علیه السلام، حلقه اتصال جامع و معیار مبارکى براى شناخت و سنجش احیاى دین و اصلاح اجتماعى است که اساسا هویت و ماهیت قیام عاشورا احیاگرى و اصلاحگرایى بوده است و نهضتحسینى در جهت احیاى اندیشه و تفکر اسلام ناب نبوى و مبارزه با همه انحرافها، تحریفها، کژاندیشىها، تحجر و جمودگرایىها و فسادهاى فردى و اجتماعى بوده است و عنصر احیاگر و اصلاح کننده «امر به معروف و نهى از منکر»، همه حوزههاى دینى و انسانى، فردى و اجتماعى را شامل شده است و ما در این مقال بر آنیم تا احیاگرى و اصلاحگرایى را در افق اندیشههاى نورانى و حرکت الهى و جاودانه حسین بن على علیه السلام جستجو نماییم. لکن شناخت پیشینه فرهنگ دینى و نهضتحسینى از این منظر و با این رویکرد ضرورىتر و مغتنم مىباشد و قیام عاشورا الگویى بسیار مهم و کار آمد در احیاى اندیشه دینى و اصلاح اجتماعى خواهد بود و با بافت و هویت دینى جامعه اسلامى و انقلابى ما نیز سازگارى بیشترى دارد و در عین حال آیینه زلال و صافى براى نقد جایگاه و منزلت ما قرار گیرد و اگر حرکت احیایى و اصلاحى باید در بستر انقلاب اسلامى متکامل و متزاید که داراى حرکتى اشتدادى و طولى مىباشد، واقع شود، چه نیکوست که «واقعه عاشورا» چنانچه سرآغاز و الگوى آفرینش انقلاب اسلامى بود، به همین صورت منشا خیزش نوین و بازسازى و بازپرورى دورانهاى جدید این انقلاب و نظام الهى و اسلامى نیز قرار گیرد تا نهضتحسینى در حدوث و استمرار و بقاى آن نقش محورى و بنیادین داشته باشد. در نیل به هدف نوشتارى خویش، بحث را در چند محور پى مىگیریم: 1- مفهومشناسى واژههاى اصلاح و احیا; 2- مؤلفههاى اصلاح گرایى و احیاگرى; 3- علل حدوثى و غایى اصلاح و احیا; 4- آسیبشناسى و آفاتشناسى اصلاحات و احیاگرى. 1- مفهومشناسى اصلاح و احیا «اصلاح» به لحاظ لغوى، مصدرى عربى و مفرد واژه «اصلاحات» است و داراى معانى متعدد و متنوعى است که عبارتند از به سامان آوردن، درست و راست کردن، التیام بخشیدن، سازش و آشتى دادن، دور کردن تباهى، رفع عیب و فساد، به صلاح آوردن، نیک و بهتر و استوار کردن. در زبان عربى، کلمه «اصلاحات» رایجبوده و از واژه «التعدیلات» نیز به جاى اصلاحات به کار مىرود و» و در قیاس با آن نیز به کار مىرود و معادل Reform]» مىباشد. البته اصلاحى که معادل رفرم است، اصطلاحى خاص در فرهنگ و اندیشه سیاسى است و به نوعى خاص به تحولات و تغییرات اجتماعى نظر دارد. البته روشن است که مقصود از «اصلاح» در واژه «اصلاحطلبى»، اصلاح اجتماعى است و اصلاح اجتماعى; یعنى دگرگون ساختن در جهت مطلوب یا رهایى از وضع موجود و رسیدن به وضع مطلوب و این به دو صورت ممکن است: یا نفى وضع موجود به طور کلى براى نیل به وضع مطلوب و یا بازسازى و تحولزایى در وضع موجود با حفظ هویتها و اصول در رسیدن به وضع مطلوب. از نظر استاد شهید مطهرى، «اصلاح» به معنى سامان بخشیدن در مقابل «افساد» است. چنین اصلاحطلبى یک «روحیه اسلامى» است. چنانچه آوردهاند: «اصلاحطلبى یک روحیه اسلامى است. هر مسلمانى به حکم این که مسلمان است، خواه و ناخواه اصلاح طلب و لااقل طرفدار اصلاحطلبى است، زیرا اصلاحطلبى هم به عنوان یک شان پیامبرى در قرآن مطرح است و هم مصداق امر به معروف و نهى از منکر است که از ارکان تعلیمات اجتماعى اسلام است.» (2) از نظر علمى نیز بر اساس متدلوژى فقهى و اجتهادى، در حوزههاى عملیاتى دین، اساسا «اجتهاد» و تفقه در دین با همه جوانب آن در جهت احیا، اصلاح، زنده کردن و پویا نگه داشتن اندیشه و تفکر اجتماعى اسلام و سامانبخشى جامعه در جهت رشد، پیشرفت و توسعه همه جانبه مىباشد. ناگفته نماند واژه اصلاحات از واژههاى پر طرفدار و پر جاذبه مىباشد که باید بر اساس جهان بینى و ایدئولوژى که مبنا و پشتوانه فرهنگى و معرفتى آن است، تبیین و تحلیل و سپس پیرامون آن داورى شود. از این رو، مقام معظم رهبرى در این خصوص مىفرمایند: «اصلاحات از آن واژههایى است که همیشه پرجاذبه بوده است. همه انسانهایى که از هر فساد رنج مىبرند، دلشان با این شعار مىطپد و طرفدار اصلاحاتند.» (3) اصلاح در قرآن و احادیث «اصلاح» در قرآن معنایى اثباتى و ارزشى دارد; یعنى، به معناى از میان برداشتن فساد و تباهى در محیط اجتماعى که اصلاح امور جامعه و جهتدهى صحیح و هدفمند و ایجاد صلاح و رشد خواهى در متن جامعه مىباشد (4) و البته به معناى آشتى دادن مردم متخاصم نیز آمده است. (5) راغب اصفهانى نیز در مفردات، «اصلاح» را در برابر «افساد» قرار داده و این اوصاف را عموما مختص اعمال و افعال انسانى دانسته است و اصلاح، گاهى نیز در برابر گناه آمده است. (6) در قرآن، اصلاح و افساد و مصلح و مفسد در مقابل هم قرار گرفتهاند و اگر به لطایف به کار رفته در آیات توجه داشته باشیم، تحلیل و تبیین «اصلاح گرایى» براى ما روشنتر و آسانتر خواهد بود و معیارها و ملاکها را در فکر و فعل و حتى انگیزه و انگیختههاى داعیان اصلاح دریافتخواهیم کرد. چرا که قرآن، گاهى افرادى را که ادعاى اصلاحطلبى دارند، مفسد معرفى مىنماید و گاهى رهآورد انبیا را اصلاحات و هدف از رسالت آنان را «اصلاح» معرفى مىنماید. مثلا به این آیات بنگرید: «و اذا قیل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انمانحن مصلحون» (7) «ان ارید الا الاصلاح ما استطعت و ما توفیقى الا بالله علیه توکلت و الیه انیب» (8) بنابراین، «اصلاحات» هم مورد پذیرش موحدان و مؤمنان و هم مورد ادعاى کفار و منافقان مىباشد. به راستى چه میزان سنجش و ملاک ارزش و داورى وجود دارد؟ آیا جز این است که باید به مبانى اعتقادى، انسانشناسى، جامعهشناسى، کارکردهاى عملى، رفتارى، سیاسى، اجتماعى و صداقت مدعیان در قول و فعل بنگریم؟ در روایات نیز واژه اصلاح و معیارهاى نظرى و واقعى آن ذکر شده است که جهت تنویر اذهان به برخى از آنها اشارهاى خواهیم داشت. پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله در این باره مىفرمایند: «لا یصلح آخر هذه الامه الا بما صلح به اولهما.» (9) این امت در فرجام و نهایتخویش، تنها به واسطه آنچه ابتدا به وسیله آن به اصلاح رسیده بود سامان مىیابد. على علیه السلام د رصدر منشور حکومتى خویش، اصلاح جامعه را از جمله چهار وظیفه اصلى حکومتبه شمار آورده است: «جبایه خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عماره بلادها.» (10) جمع آورى مالیات، جهاد با دشمنان، اصلاح جامعه و آباد نمودن سرزمین. امام حسین علیه السلام نیز در این باره مىفرمایند: «اللهم! انک تعلم انه لم یکن ما کان منا منافسه فى سلطان و لا التماسا من فضول الحطام و لکن لنرى المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک و یامن المظلومون من عبادک.» (11) خدایا تو مىدانى که قصد ما رقابتبراى رسیدن و دستیافتن به قدرت و زیاده خواهى مال دنیا نبود. بلکه براى آن بود که نشانههاى دین تو را به دیگران بنمایانیم و با قدرت، دستبه اصلاح سرزمینها زنیم تا بندگان ستمدیدهات امنیتیابند. بنابراین، در نگاه احادیث و روایات، مبانى و اهداف و حتى روشهاى اصلاح گرى به صورت دلالت مطابقى و یا تضمنى آمده است که عبارتند از: 1- راه اصلاح گرى باز گشتبه اسلام نخستین، اسلام ناب محمدى است. 2- اصلاح طلبان باید خود به مقام صالح رسیده باشند و اصلاح درونى کرده باشند. 3- حکومت اسلامى هدفى جز اصلاحات در ابعاد مختلف ندارد. 4- اصلاح جامعه، زمینه تحقق اهداف بعثتها و رسالتها در ابعاد فردى و اجتماعى است. 5- اصلاحات واقعى در ذات و جوهره اسلام اصیل قرار دارد و یک امر درونى است نه برونى و زاید بر ذات آن. در نتیجه کسانى که در صددند اندیشه اصلاحطلبى را اندیشهاى برون دینى و بیگانه از آموزههاى اسلامى و یا حتى در مقابل تفکر و معرفت و فرهنگ اسلامى جلوه دهند و خواستگاه غربى براى آن پیدا کنند نه اسلام را درستشناختهاند و نه اصلاحات را، زیرا در درون اسلام و انقلاب اسلامى، «اصلاح گرایى» نهفته است و به تعبیر مقام معظم رهبرى: «اصلاحات یک حقیقت ضرورى و لازم است و باید در کشور ما انجام بگیرد. اصلاحات در کشور ما از سر اضطرار نیست، جزء ذات و هویت انقلاب و دین ما است. اصلاحات یک فریضه است.» (12) احیا «احیا» نیز به معناى زنده کردن، با طراوت نگه داشتن و جان بخشیدن است و نیز به معناى ثمربخش و فایده رسان نمودن است. در قرآن و روایات نیز «احیا» در موارد متعدد از جمله احیاى جان انسانها، احیاى زمینهاى مرده، احیاى عقل و دل و... به کار رفته است. از این رو، معلوم مىشود احیا بیشتر از آن که جنبههاى اجتماعى داشته باشد، جنبه فرهنگى و روحى و درونى دارد. احیا دو جنبه دارد: الف) احیاى ایجابى یا آرایشى که محجورها و متروکهاى دینى را زنده مىکند. ب) احیاى سلبى و پیرایشى که آنچه در دین نبود و وارد دین شده است را مىزداید و گرد و غبارهاى کاذب را از سیماى اندیشه ناب دینى بر مىدارد و آدمیان را به سرچشمههاى اصیل و زلال دین بازگشت مىدهد تا دین خاصیت اصیل و اولى خویش که احیاى مردم و هدایت و رهبرى انسانها در عرصه حوزههاى مختلف است را به دست آورد. پس احیاى دین بازشناسى و بازسازى فرهنگ و تفکر دینى خواهد بود و قیام عاشوراى حسینى نیز از مصادیق بارز احیاى دین در دو جنبه فرهنگى و اجتماعى آن بوده است، آنجا که امام حسین علیه السلام از زنده کردن سنتها و میراندن بدعتها در مقابل بدعت آفرینىهاى چندین ساله و از اصلاح امت اسلام و از عنصر امر به معروف و نهى از منکر و حاکم کردن حق و عدل و اقامه دین خدا، داد سخن مىدهد، حکایت از جنبههاى احیاگرانه و اصلاحگرایانه نهضت کربلا دارد و به جرات مىتوان گفت «قیام کربلا» قیامى احیایى و اصلاحى در حوزههاى علمى و عملى، معرفتى و عینى و اجتماعى اسلام و مسلمین بوده است و نوعى فراخوانى جامعه به سوى بینشها و ارزشهاى فراموش شده و حتى از دست رفته بوده است. نوعى القاى بیدارى و بینایى و پایدارى بود و این همان احیاى اصیل بود یا به عبارت دیگر، نهضتحسین بن على علیه السلام عاشوراى فرهنگى و عاشوراى سیاسى و اجتماعى بود که تئورى «تربیت» و تئورى «عدالت» را از حوزه و بستر دین ناب محمدى جستجو مىکرد. احیایى که در آن عناصرى چون کرامت انسان، حریت انسان، پویایى و پایایى دین، خلوص و صداقت، ایثار و نثار، جهاد و اجتهاد، ارزش گرایى و اصول خواهى، تامین حقوق فردى و اجتماعى، استبداد ستیزى، خداباورى و ملکوتبینى، مردم باورى دینى و اسلامى، نقش برجسته و شاخص ولایت و امامت و... کاملا مشهود و محسوس بوده است. حال با توجه به ابحاث گذشته به محورهاى دیگر بحث پرداخته و «اصلاحطلبى را در سیره علمى و عملى حسین بن على علیه السلام باتوجه به نهضت و قیام عاشورا جستجو نموده و در مورد تبیین مؤلفهها وهدفهاى اصلاحگرایى بر مىآییم. مؤلفههاى اصلاح گرایى و احیاگرى در اندیشه و عمل حسین بن على علیه السلام استاد شهید مطهرى در این باره آوردهاند: «ابا عبدالله علیه السلام یک مصلح است و این تعبیر از خودش است... قیام من قیام مصلحانه است. من یک مصلح در امت جدم هستم. قصدم امر به معروف ونهى از منکر است. قصدم این است که سیره رسول خدا را زنده کنم، روش على مرتضى را زنده کنم، سیره پیغمبر مرد، روش على مرتضى مرد، مىخواهم این سیره و این روش را زنده کنم.»(13) نهضتحسین بن على علیه السلام در یک شرایط ویژه فرهنگى، سیاسى و اجتماعى رخ داد و در طول نیم قرن از سال یازدهم هجرت تا شصت و یکم هجرت حوادث بسیارى در جهان اسلام حادث شد و جامعه اسلامى فراز و نشیبهاى زیادى به خود دید به گونهاى که امامتبه خلافت و خلافتبه سلطنت تبدیل شد و احزاب و جناحهاى فکرى و سیاسى و اجتماعى به وجود آمدند و فرقههاى کلامى نیز در حال شکلگیرى بودند و از سقیفه تا کربلا، خط ممتد و مرتبطى به وجود آمد. دشمن سه شیوه انحراف، تحریف و تز موازى در برخورد با اسلام اصیل و ناب را در پیش گرفت. چه دروغها که به پیامبر نبستند و معیارهاى اصیل اسلامى را تحریف نکردند و معیارهاى جاهلى را زنده ننمودند. دشمن آنچنان در تهاجم فرهنگى تبلیغاتى و روانى با روشهاى متنوع و متلون جلو آمد که جامعه دچار بحران هویت دینى، ارزشى، «استحاله فرهنگى» و دچار از خود بیگانگى دینى و اسلامى شد و بین نسلهاى اسلامى و انقلابى و بانسلهاى نوین اجتماعى شکاف ایجاد شد تا این که اسلام بدعت، جانشین اسلام سنت واسلام اموى، جایگزین اسلام ناب نبوى و علوى شد و ماجراهاى تلخ و خونبارى به وقوع پیوست. گویا پیشبینى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله که فرمود: «کثرت على الکذابه من بعدى.»، «بدا الاسلام غریبا و سیعود غریبا.» به وقوع پیوست! بهراستى چرا معاویه بهجاى على علیه السلام برگزیده شد و امام حسن علیه السلام مظلوم و مهجور ماند و قیام کربلا رخ داد؟ چرا جامعه اسلامى و امتختمیه آن قدر دچار انحراف فکرى، روحى و عملى شد که با امام معصوم علیه السلام جنگیدند؟! آیا اوج بیگانگى با اسلام اصیل و فرهنگ ناب قرآنى و سیره علمى و عملى پیامبر صلى الله علیه و آله و على علیه السلام در حادثه تلخ و غمبار کربلا تجلى نیافت؟ در هر حال، مؤلفهها و سنجش عناصر اصیل اصلاحات و احیاگرى امام حسین علیه السلام، متفرع بر شناخت زمان امام حسین علیه السلام و تحلیل درست و منطقى و عمیق پنجاه سال تاریخ سیاسى اسلام و نقد و ارزیابى دوران پس از ارتحال پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و زمان امامت و رهبرى على علیه السلام و حوادث زمان امام مجتبى علیه السلام خواهد بود و شاید از بهترین منابع، سخنان و نامههاى حسین بن على علیه السلام از مدینه به مکه و از مکه به سوى کربلا و در کربلا باشد که بسیار عمیق و دردمندانه و در عین حال ظریف و دقیق، حوادث فرهنگى، سیاسى و اجتماعى در آن به تحلیل کشیده شدهاند. مؤلفههاى اصلى اصلاح گرایى حسین بن على علیه السلام عبارتند از اسلام ناب، تفکر جهادى و انقلابى، ظلم ستیزى و استبداد زدایى، بازگشت جامعه اسلامى به قرآن و سنت و سیره نبوى و علوى، احیاى کرامت و حقوق انسان، اقامه عدالت اجتماعى، نقش دادن به مردم در تعیین سرنوشتسیاسى و اجتماعى خود مبتنى بر معیارها و ارزشهاى اسلامى، احیاى عنصر حیات آفرین و عزت بخش امر به معروف و نهى از منکر، بدعتزدایى، خرافهستیزى، مبارزه با تحریفهاى پیدا و پنهان در حوزه اندیشه دینى، احیاى امتختمیه و اصلاح بسترهاى اصلى جامعه اسلامى. حال به فرازهایى از سخنان و مکتوبات ارسالى امام حسین علیه السلام توجه نماییم: (نوع اسلامشناسى، انسانشناسى، و جامعهشناسى ویژه در حرکت اصلاحى امام علیه السلام مشاهده مىشود). «انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیره جدى و ابى على بن ابى طالب.» (14) همانا قیام کردم تا امت جدم پیامبر صلى الله علیه و آله را اصلاح کنم. هدفى جز امر به معروف و نهى از منکر ندارم و روش من روش پیامبر و على علیه السلاماست. «... فان السنه قد امیتت و ان البدعه قد احییت.» (15) که سنت پیامبر را کشته و میراندهاند و بدعت را احیا کردند. «... الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهى عنه.» (16) آیا نمىبینید که به حق عمل نمىشود و از باطل جلوگیرى نمىشود. «... فلعمرى ما الامام الا الحاکم بالکتاب و القائم بالقسط و الدائن بدین الحق و الحابس نفسه على ذلک لله.» (17) به جانم سوگند امام و رهبر نیست مگر آن کس که به قرآن عمل کند و عدل را بپا دارد و حق را اجرا کند و خود را وقف راه خدا سازد. نکات مندرج در سخنان و کلمات فوق: 1- هدف از قیام کربلا، اصلاح فرهنگى و اجتماعى امت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بوده است. 2- عنصر اصیل نهضتحسین علیه السلام امر به معروف و نهى از منکر است که در اصلاحات حسینى نقش کلیدى و محورى داشت. 3- سیره و روش امام حسین علیه السلام در قیام، همان سیره و روش پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و على علیه السلام بود که در واقع احیاى سنت و سیره پیامبر صلى الله علیه و آله بوده است. 4- احیاى سنتهاى مرده و از بین بردن بدعتهاى زنده شده از اهداف دیگر احیاگرانه حسین بن على علیه السلام بوده است. 5- حقگرایى و حقخواهى و باطلستیزى و باطلزدایى از انگیزههاى نهضت اصلاحى عاشورا بوده است. 6- محورهاى قیام اصلاحگرایانه، کتاب و سنت، عدالتخواهى و عدالتگسترى و دینمدارى بود. 7- مبارزه با انحرافهاى فرهنگى، تحریفهاى دینى، استبداد و ظلم حاکم، تفسیر به راىها و قرائتهاى بى پایه از دین و آموزههاى دینى که توسط تزویرگران و زراندوزان و زورمداران ترویجشد نیز از هدفهاى قیام کربلا به شمار مىرفت. 8- احیاى تفکر اصیل دینى و فرهنگ خدامحورى و انسانگرا و عدالتپرور و حقمدار اسلام ناب و اصلاح جدول ذهن و زبان و زندگى امت پیامبر اسلام نیز در ذات نهضتحسینى نهفته بود. 9- در نهضت اصلاحى، مصلح باید از ویژگىهاى اصیل و الهى و از درک دینى و درد دینى والایى برخوردار باشد. ویژگیهایى چون اسلامشناسى اصیل، زمانشناسى عمیق، دشمنشناسى زیرکانه، وظیفهشناسى، روششناسى جامعه، اصولگرایى در مسیر اصلاحطلبى، تفکر جهادى و ارزشى، صبر و بصیرت، بیدارى و پایدارى در راه هدف، تبیینگر و تحلیلگر حرکت اصلاح طلبانه و احیاگرانه، طرفدار جدى امر به معروف و نهى از منکر، راهشناس و راهرفته و مستقل و آزادى خواه. 10- اصلاحطلبى و احیاگرایى جزء ذات دین و هویت اصیل اسلامى و انقلابى است نه در تعارض و تضاد با آن و این در همه زمانها و زمینهها لازم و ضرورى مىنماید. علل حدوثى و غایى اصلاحطلبى و احیاگرى در قیام کربلا بدیهى است که حسین بن على علیه السلام با درک درست و جامع شرایط زمان خویش و با پایبندى کامل به اصول اسلامى، وقتى با جامعه مسخ شده به لحاظ فرهنگى و ارزشى مواجه شد و در واقع توطئه نقابدارانه و تهاجم فرهنگى و تئوریک دشمنان اسلام تا جایى پیش رفت که حضرت (در جریان بیعتخواهى با یزید بن معاویه) فرمود: «و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید.» (18) آن حضرت مرگ شرافتمندانه; یعنى جهاد و شهادت در راه خدا را بر حیات خفتبار در ظالمین را ترجیح داد و فرمود: «لا ارى الموت الا السعاده و الحیاه مع الظالمین الا برما.» (19) یعنى: من مردن را براى خودم سعادت و زندگى با ستمکاران راموجب ملامت مىبینم. و هرگز تن به سازش و ذلتبا ثمرات شیطانى نداد و فرمود: «الا و ان الدعى بن الدعى قد رکز بین اثنتین بین السله و الذله و هیهات منا الذله.» (20) یعنى: مردم کوفه! آن زنازاده پسر زنازاده، امیر شما به من گفته که از این دو کار یکى را انتخاب کن: یا شمشیر یا تن به ذلت دادن؟ هیهات که ما زیر بار ذلتبرویم. در واقع نقاب از چهره سیاه دشمن برداشت و با اردوگاه ریشهدار دشمن به مبارزه جدى و عملى برخاست و روش قیام و جهاد خونین را بر روشهاى تبلیغى، موعظهاى و سیاسى ترجیح داد چه این که این روشها را کار ساز و کار آمد نمىدید اگر چه به تبیین علل و ریشه و اهداف قیام خود همواره اهتمام ورزید تا حجتبر مردم تمام شود و راه تحریف نهضتش بسته شود. آنچه در علل حدوثى و غایى نهضت اصلاحى حسین بن على علیه السلام لازم به ذکر مىباشد، عبارتند از: 1- مبارزه با انحرافهاى فکرى و استحاله فرهنگى جامعه. 2- احیاى اسلام ناب محمدى. 3- مبارزه با ظلم و استبداد و تبعیض. 4- مبارزه با بدعتها و تحریفهاى دینى و فرهنگى. 5- مبارزه با باطل گرایى، فساد خواهى، فزونطلبى و تجملگرایى در جامعه. آسیبشناسى اصلاحطلبى و احیاگرایى تجارب تاریخى اسلامى - شیعى و تاریخ نهضتهاى اصلاحطلبانه و احیا گرایانه در طول تاریخ فرهنگى و سیاسى اسلام و در جهان غرب پس از قرون وسطى یا رنسانس و در ایران از دوره مشروطه به این سو، نشانگر آن است که نهضتهاى اصلاحى نیز دچار آفات و آسیبهاى نظرى، معرفتى، عملى و عینى خواهند شد و بر ارباب معرفت و عالمان و روشنفکران دینى و انقلابى است که به آسیبشناسى و آفتشناسى بپردازند. چه این که به تعبیر استاد شهید مطهرى چه نهضتهاى اصلاحى که در آغاز و پیدایش اصلاحى بودند ولى در استمرار و تداوم دچار انحراف گشته و به ضد خویش، یعنى افساد تبدیل شدهاند (21) یا نهضتهاى اصلاحى که از روش جامع و درست استفاده نکردهاند و به بار ننشسته، دستاویز سیاستورزان قرار گرفتهاند. پس در دوران ما نیز باید آسیبها و آفات و موانع اصلاحات و احیاى فرهنگى واجتماعى را بشناسیم که ما به برخى از آنها در این مختصر اشاره خواهیم داشت: الف) آسیبشناسى معرفتى و نظرى: 1- عدم تبیین و تحلیل مبانى و مؤلفهها و هدفهاى اصلاح و احیا; 2- نفوذ و رسوخ اندیشههاى انحرافى و التقاطى یا بیگانه; 3- تحریف تفکر اصیل دینى و ارزشى و انقلابى در حوزههاى اصلاح و احیا; 4- خلط اصول و فروع در حوزه معرفت و عمل; 5- عوام زدگى عالمان، نخبگان و روشن فکران; 6- عدم زمانآگاهى و زمینهشناسى; 7- ابهام طرحهاى اصلاحى; 8- تحجرگرایى، جمودزدگى، واپسگرایى و قشرىگرى; 9- التقاطمحورى و زمان زدگى و انحراف عقیدتى; 10- عدم خردگرایى و عدم اهتمام به عدالت محورى در اصلاحات. ب) آسیبها و آفات عملى و اجتماعى: 1- ناتمام گذاشتن اصلاحات; 2- رخنه فرصت طلبان; 3- افراط و تفریط عملى در جریان اصلاحطلبى; 4- شکاف نسلهاى انقلابى در جامعه; 5- عدم کنترل و تعدیل اصلاحات; 6- خشونتگرایى افراطى; 7- تسامح و تساهل افراطى; 8- شتابزدگى و عدم تدریج و تعقل در اصلاحات; 9- دامن زدن به اختلاف و تفرقههاى حزبى و جناحى; 10- عملزدگى و یکبعدى شدن.
- لینک منبع
تاریخ: شنبه , 07 مرداد 1402 (19:16)
- گزارش تخلف مطلب